محله  امین الضرب در رشت

محله ای که میتوان آنرا به کتاب قصه ای قدیمی همچون هزار و یک شب توصیف کرد . 

این محله ، بافت سنتی و کوچه های خشتی خود را با رنگ و لعاب زندگی اتوماسیون و مدرنیته معاوضه نکرده . و گویی همچون کپسول زمان ، همه چیز درونش ثابت و ماندگار شده. این محله ی شهر رشت ، بیشتر مصداق خیابانی باریک و پر پیچ و خم است که دو سویش کوچه های بن بست و باز بسیاری دارد . و مشابه یک (،گذر) است که با وجود تمامی پیچ و تاب ها و خمیدگی هایش باز همراستای رودخانه ی پر آب زرجوب اغاز و پایان میابد. 

 امین الضرب یعنی مسیر و خیابانی باریک که در عرضش به زحمت یک لاین رفت و یک لاین برگشت وجود دارد . مسیری پر پیچ و خم و مارپیچ که از بازارچه ی چوبی میوه و تره بار سنتی زرجوب و کنار پل باریک زرجوب آغاز و هم راستا با جهت رودخانه ی زَر (زرجوب) پیش میرود .از چندین باغ بزرگ شخصی و یا ممنوعه میگذرد ، از شهرکی متروکه و پر رمز و راز در دل باغی وسیع عبور میکند ، تا به باغی دیگر و مخوف و بی انتها بنام سیاه باغ. منتهی میشود . سیاه باغ بدترین پیشینه را در سطح شهر داراست و کمتر انسانی شبها جراءت ورود به ان را دارد ، بعبارتی دیگر این باغ در میان ده باغ بزرگ شهر ، ناخلف ترین و شرور ترین و بزرگ ترین باغ محسوب میشود ، که شهرت سیاهش را مدیون حوادث دلخراش و جنایاتی ست که در پستوی مخوف و پنهانش بوقوع پیوسته . از اینرو همسایگی با چنین باغ شرارت پیشه ای سبب سرافکندگی محله ی امین الضرب شده . و همواره در زیر پوست محله حوادثی در کمین نشسته . و هر جرقه ی کوچکی مقدمات بروز حادثه ای را فراهم خواهد کرد . اکثر قسمت های محله دارای هویت منحصر بفرد خودش است ، که هزاران داستان واقعی و تلخ شیرین در خود نهفته دارد . بطور مثال از ابتدای محله ی ضرب از سمت بازارچه ی چوبی و حُرمت پوش کافیست موازی با طول رودخانه ی عمیق زر ، دوصد متر به پیش بیاییم تا پل باریک چوبی زهوار در رفته و قوس داری را بروی رودخانه ی عریض طویل زرجوب ببینیم ، 

با کمی دقت میتوانیم ببینیم که شال صورتی رنگی در دو متر پایین تر بروی تیغه ی تیز و فولادی پایه ی پل آویزان است و در هوا تاب میخورد و میرقصد ، اما رقصی از جنس هجرت از زندگی به دنیای مردگان[] +~ًًٍٍْ .

 

اپیزود اول **:** آمنه و گربه ای که بروی دو پایش راه میرفت و فارسی را با لهجه ی عربی سخن میگفت. 

-;ْ( (ٍُ لطفا دوستانی که به مسایل ماوراءالطبیعه فوبیا و ترس نهان دارند ، هم اکنون این کتاب را به شخص دیگری هدیه بدهند) )»;ْ  

 

 

صفحه هفتم _ اثر : رمان انتزاعی حقیقی و مجوز اثبات مستندات از ممیزی وزارت ارشاد اسلامی دریافت گردیده/ 

 

*ْ ْ ادامه »___ 

ًًًًٍٍْْ~[]+ همین یکسال و یک ماه پیش بود که دختری غریب و تازه عروس پس از طرد شدن از دیار خود بهمراه عشقش به این شهر بارانی هجرت کرد ، و بعبارتی پناهنده ی رشت شد . او در اوج خوشبختی و رضایت از شوهرش در ابتدای زندگی مشترکش ،بروی پل باریک و مرتفع آمد ، رودخانه ی زَر در ان مقطع از سال بدلیل بارندگی های شدید تا هشت متر عمق داشت و شدت جریان آب و ضایعات فی و یا کُنده های درختانی که از بالای مصب رودخانه کَنده شده سبب جمع شدن الوار و نوخاله های زیادی در زیر پایه ی پل شده بود ، و پایه های پل تا زانوی خود در آب بود .

شاهدان همگی از لحظه ی حادثه ، شرح حال مشترکی داده اند ، و گویند که ، آمنه ، یک روبان کوچک صورتی را بر حفاظ حاشیه ی پل گره زد و چندین بار ان روبان را باز و در چند قدم انسوتر مجدد بست . و لحظات اخر یکی از رهگذران که پیرزنی در همسایگی شان بود و بقصد رفتن به نانوایی ، حین عبور از پل ، با او مواجه گردیده ،با گشاده رویی و خوشحالی گفته بود که؛  

       بنظرتون این پرچم صورتی رو کسی ممکنه از دور میله ی نرده های پل باز کنه و اشتباهن ببنده به موههاش؟ 

پیرزن که همواره در شراط عادی ، هر مطلب را در سومین بار میشنوید و میگفت ؛ هاان؟ و در چهارمین بار تازه شک میبرد که ماجرا چیست؟  

هیچ نشنیده بود ، ولی به لطف نوه ی کوچکش از عرض باریک و کف چوبی و زهوار در رفته ی پل از کنار آمنه گذشتند و زنبیل پیرزن نیز سبب لبخند نشاندن بر چهره ی امنه شد. 

نوه نیز زیر لبی قر قر میکرد که چرا مادربزرگش از پوست ابمیوه های ساندیس ، زنبیل خلق کرده

اما حتی از نظر ان کودک نیز یک جای کار میلنگید ، زیرا آمنه به یک تکه روبان کوچک میگفت ؛ پرچم !. 

 

هنوز نانوایی تنورش داغ نشده بود که آمنه زیر بارش قطرات ریز و کوچک باران ، در خزان 1359 

  خودش را در لحظه ای شوم و غیر منتظره به پایین پرت کرد ، حین سقوط شال صورتی رنگی که به سر داشت ظاهرا ناخواسته به تیغه ی اهنی پایه های پل گیر کرد و سر او نیز به تیغه ای تیز پل اصابت کرد و از ارتفاع زیاد خودش را پرت کرد به پایین . او در جریان شدید آب رودخانه ای سرکش و طغیانگر سقوط کرد، هیچ کس ندید که او بروی آب بیاید ، و چندید روز در شهرهای بالاتر که رودخانه به مرداب انزلی میرسد دنبالش گشتند ، و تنها وقتی حقیقت عیان گشت که بدلیل صاف شدن اسمان و توقف بارندگی ، سطح آب کمی پایین امد ، و مشخص گردید که پیکر امنه دقیقا زیر پایه های قطور پل ، بین نوخاله ها و الوار ها گیر کرده است ، .

 

و اما پس از مدتها همچنان شال صورتی رنگ و حریرش در هوا میرقصد و در وسط عرض رودخانه و یک متر پایین از کف پل ، به تیغه ای گیر کرده ، و هر لحظه از شبانه روز در نقش پرچمی ست که بر افراشته و برقرار است و همچنان در باد میرقصد تا آخرین رد پای آمنه بروی این کره ی خاکی و زمین سنگی و اجاره ای را به یادمان بیاورد. روبان صورتی نیز توسط دختر نوجوانی بنام آیلین از حفاظ پل باز شد و او بیخبر از ماجرا گره ی کور روبان را به زحمت گشود و با آن روبان زیبا برای موی خودش یک گره مو درست کرد و موههای بلندش را بست و خوشحال سمت خانه رفت تا به مادرش آنرا نشان دهد

و اما • • • • ، 

 آمنه به چه نیتی قصد نشانه گذاری محل خودکشی خود را با یک روبان باریک صورتی رنگ داشت؟ 

هیچ کس نمیداند ، اما از دست تقدیر شال حریر صورتی رنگش بطور کاملا ناخواسته به ان مکان گره ی کوری خورد ، و در باد همچون پرچمی از یک تراژدی و سرنوشتی نافرجام برافراشته ماند تا یاد و خاطر آمنه را بی وقفه زنده بدارد .

 

این یک روایت حقیقی ست ، و هدف نقل صحیح ماجرا بوده به همین دلیل بی پیرنگ نگارش شده . از بیان مطالب غیر حقیقی و یا گمانه زنی ها پرهیز شده ، زیرا اثباتشان مقدور نبوده ، روایتی مشترک پیرامون این حادثه از جانب سه شخص مرتبط وجود دارد ، 

 

  •ًًًًٌٍَُُِ ًًًٌٍٍٍٍٍَُُُُّّّْْْ•ًًًًًًًٌٌٌٍٍٍٍٍٍٍٍٍَُُِّّّْْْ ًًًًًًًًًًٌٌٌٌٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍٍََُُُُُُِّّّّّّْْْْْْ•ًًًًٌٌٍٍٍٍٍٍٍُُُُُِِ ًًًٍٍٍٍٍٍ شخص اول یک_ زینت خانم (همسایه ی آمنه )

    1_ _ ایشان مدعی شدند که آمنه لحظاتی پیش از مرگ ، به او گفته بوده که خواب عجیبی دیده و اگر بمیرد میتواند مجدد به دنیای غیر مادی و ادامه ی خواب نیمه تمامش برسد. [درحالیکه مرحوم آمنه یعنی سیده ربابه سبز پیشخانی صیقلانی ، هیچگونه سابقه ی بیماری روحی نداشته و در سلامت عقل و روان سیر میکرده ] 

  •ٌٌٌٍٍٍٍٍٍُُْْْ ًًًًًًًٌٌٌٍٍٍٍٍٍٍٍٍَُُِّّّْْْ ًًًًًًًٌٌٌٍٍٍٍٍٍٍٍٍَُُِّّّْْْ ًًًًًًًٌٌٌٍٍٍٍٍٍٍٍٍَُُِّّّْْْ•ًًًًٍٍٍٍُ شخص دوم_  

    ~ 2__ شوهر آمنه . اقای سعید وارثان دیلمی _  

  ایشان ادعا میکنند که هیچ کم و کسری و مجادله و مشکلی در زندگیشان نبوده و آمنه خیلی هم از زندگی مشترکشان راضی بوده ، اما تمام مشکل از نیمه شب پیش ،از حادثه اغاز گشت. زیرا گویا نیمه شب آمنه او را بیدار کرده بود و خودش مشغول صحبت با موجودی خیالی بود . در پاسخ شوهرش که پرسیده با چه کسی حرف میزنی او پاسخ داده 

امنه؛ با این آقای گربه ای که روی دو تا پاهاش راه میره و بلده فارسی حرف بزنه.  

    سپس شوهرش پنداشته که او خواب میبیند و او را صدا زده . در ادامه نیز آمنه ادعای عجیبی را برای شوهرش بیان کرده که به دور از عقل سلیم است. 

آمنه مدعی شده که ساعتها در یک جشن و پایکوبی بوده به همراه آن گربه ی تمامن سیاه. گربه ای که بروی دو پاه راه میرفته و با لهجه ی عربی ، فارسی را حرف میزده از او خواسته که از دنیای مادی و زمینی دل بکند و یک روبان صورتی را در لحظه و مکان خروجش از دنیای نفسانی و فانی بعنوان یادگاری بیاویزد . 

 

         سوم_ سومین روایت که کمی مقبول تر و مستند تر است مربوط به تیم بررسی و تحقیق تشخیص هویت شهربانی و کمیته ی بررسی صحنه جرم در محله امین الضرب ، واقع در ابتدای حوزه ی شالکوه ست. که سرهنگ سید فرزاد شفیعی کنارسری ریاست وقت کلانتری میگوید که آمنه ، عادت به دلنویسی داشته ، و این امر کمک بزرگی به جمع اوری مدارک و عدله برای یافتن حقیقت است . ایشان مبنای کار را طبق اظهارات مشابه اهالی کوچه ی بهار و نوشته های مکتوب فرد متوفی بنا نهادند. مرحومه آمنه در دفتر های به رنگ کاهی و شیره ای رنگ با خودکار مشکی روزمرگی هایش را دلنویس میکرد ، و در نوشته هایش از شش ماه اخیر تا کنون ، سه مورد حضور و برخورد با گربه ی دو پا ایستاده و سیاه رنگ قید شده . ولی ماباقیه نوشته هایش گویای رضایت کامل وی از زندگیش و همسرش بوده . او هیچ نشانه ای از مشکل اعصاب و روان نداشته . اما درون دفتری ، مربوط به دو ماه قبل ، بی مقدمه هفت مطلب کوتاه با شماره گزاری به ترتیب زمانی وجود دارد که لحظه ی نوشتنش ، هنوز هیچکدام رخ نداده بود، ولی دست کم اکنون اولین موردش بوقوع پیوسته .

 

توجه : جملات عینن قید شده ، اما فاقد رعایت دستور زبان فارسی ست . و گاه از جملات عربی استفاده شده . در حالی که آمنه هرگز عربی را تسلط نداشته. 

او در این صفحه ی بی ربط اما مرموز نوشته: 

 . 

_1. حریر روبان صورتی برافراشته در باد ، رودخانه ی طغیانگر و سرکش ، دختری ، امانت زمینی اش را به رودخانه ی زَر انداخت و روحش خیس سوی نور شتافت .  

(چندی بعد با مرگش سبب تعبیر گزینه اول شد ) 

2_ دختر بچه ای معصوم و یتیم بیگناه قربانی شد با ارزویی اشتباه. میمیرد ستاره ی شهاب سنگ ارزویش را نشنید. قاتلش مرغ امین . همین .  

(گمانه زنی ها حاکی از شباهت کامل این گزینه با مرگ دختر بچه ای در هفت سالگی و در همسایگی امنه است که با فاصله ی چند ماه پس از امنه بی دلیل شبانه فوت نمود ، نامش آیلین بود و مادرش میگفت که ان شب قبل خواب ،ایلین عبور شهاب سنگی را برای اولین بار در زندگیش در اسمان مشاهده میکند و با دستپاچگی تصمیم به آرزو کردن چیزی را گرفته ، اما از انجایی که کودک بوده و پیش از این نیز هیچ وقت ارزویی نکرده ، ارزویی فی البداعه میکند و میگوید؛ ارزوم اینه که برم پیش عزیزجونی ،چون خیلی وقته ندیدمش .__اما مادربزرگش بتازگی فوت نموده بود و ایلین از ماجرا بیخبر بود . او شب خوابید و هرگز بیدار نشد . حال طبق جمله ی یادداشت شده توسط امنه ، مدعی ست که تصور مادر ایلین غلط است و تقصیر مرغ امین بوده که در لحظه گفتن ارزو از بالای سرش در پرواز بوده . طبق افسانه ها اگر هنگام بیان کردن ارزویی صادقانه و پاک. مرغ امین از ان حوالی در حال پرواز باشد بواسطه ی امین گفتن بی وقفه اش ان ارزو براورده خواهد شد . روایت غیر مستند و اثبات نشده ای از حضور پرنده ای عجیب ان مقطع در نزدیکی پل رودخانه زرجوب موجود است که شاهدان محلی همگی به یک شکل شمایل مشابه به هم مشاهدات خود را برای کارشناس محیط زیست گیلان نقل کرده اند که ان پرنده را در نوک تاج کاج بلند درون کوچه ای بنام سهرابی دیده اند که نشسته بوده و بلندای دم عجیب ان به چندین متر میرسیده و ظاهری افسانه ای داشته . )

3،__ پسرک نوجوان گنجشک ها را از یاد میبرد گنجشکها هم لانه میخواهند او میمیرد قاتلش گنجشک ها.

( گمانه زنی ها حاکی از شباهت این گزینه با مرگ پسرکی بنام داوود در همسایگی امنع است که هفت سال بعد از مرگ آمنه بدلیل خفگی استشمام گاز منوکسید کربن فوت نمود و اتش نشانی مقصر را لانه ی گنجشکی اعلام نمود که سبب مسدود شدن مسیر خروجی دودکش بخاری شده بوده) 

4_ برای انتخابات جلسه را دست گرفته بود و از حیله دشمنی غایب در جلسه بیخبر به کیف قهوه ای نگریست. همه جا انفجار گردو خاک ، بیشمار میمیرند. قاتلش کلاه صفت بود شاید ، او میگریزد به دیار غربت تا سی تقویم بعد میمیرد 

(شاید پیشاپیش انفجار بمب در مجلس و مرگ مطهری را پیش بینی کرده بود که بعدها متهم درجه ی اول بمب گذاری شخصی بنام کلاهی نامیده شد و در سال 1398 در اروپا ترور میشود )

5_ پسرکی ست اکنون جوان . اهل دریا ست. 

او بهترین ورزشکار میشود ، او از بدو تولد یک قایقران ماهر زاده شده . پشت لبهایش سبز ، به دنبال توپ میدود در ساحل. او اما قایق ندارد . ده تقویم بعد ترمزش دیر میگیرد و او با کودکش از کالبد میروند سوی نور. هرگز نخواهند فهمید که چرا ترمزش خالی بود 

(احتمال داره که حادثه فوت سیروس قایقران در تصادفی که بدلیل ایراد در سیستم ترمز خودرو بوده رو بشه با گذشت سالها ، به گزینه شماره پنج ربط داد )

 

6_،گربه گفت که یک مرد با گیتار بنده ی خدا نامش میشود . او را همه میشناسند یکروز اما بیست تقویم بعد. او در جنوب است. نصر . برادر خانمش از زهر مصری استفاده تا هیچگاه نخاهند فهمید راز قتل

. (ناصر عبدالهی ، که توسط برادران همسرش بواسطه سم کمیاب و معروف سنتی که در مصر و یمن و اردن گاه یافت میشود مسموم شد زیرا بتازگی با یکی از هنرجویانش بنام مریم وارد رابطه ی عاطفی شده بود)

((( اکنون بعد از سی و هشت سال 

تمامی سینزده مورد رخ داده و از اپیزود دوم ، به شرح یکایکشان خواهیم رفت)) ) 

           پایان اپیزود یک . ش

                    از قصه های محله ی ضرب 

                       داستان های کوتاه حقیقی 

                        بقلم شهروز براری صیقلانی

   

داستان کوتاه برتر

داستان وحشتناک حقیقی از شهروز براری صیقلانی

  ,، ,ی ,ای ,یک ,آمنه ,    ,، و ,و در ,رودخانه ی ,و یک ,شهروز براری صیقلانی

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کارگروهی کسب و کار دانلود جزوه هندسه یازدهم ریاضی پنجره زرد فایلی پذیرش سفارشات نوشتن مقاله کنفرانس های ملی و بین المللی تيزر را با بهمن ياد بگيريد لذت ریاضیات سرمه خط چشم گیاهی ehsasenab